باده در باده مست چون نشوم


یار ساقی ز دست چون نشوم

رخ برافروخت چون نسوزم من


قد برافروخت پست چون نشوم

بست در پیچ زلف خم در خم


پای دلرا ز دست چون نشوم

باده او هوشیار چون باشم


ساقی او می پرست چون نشوم

اوست قبله سجود چون نکنم


اوست بت بتپرست چون نشوم

هست او من چسان نباشم نیست


هستیم اوست هست چون نشوم

دل اشکسته میخرد دلدار


طالب این شکست چون نشوم

گفت اگر عاشقی فنا شوفیض


راه عذرم ببست چون نشوم